سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که پیشاپیش رایها تاخت ، درست را از خطا باز شناخت . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :15
بازدید دیروز :1
کل بازدید :25328
تعداد کل یاداشته ها : 33
103/9/12
7:20 ع


اگر کاری کنید که فرزندتان براحتی و بدون هیچ تلاشی، از وضعیت سختی که در آن قرار گرفته است خارج شود، مطمئن باشید هیچ کمکی به او نکرده اید و این کار اصلا به نفع او نیست.

حتما شما هم مادران زیادی را دیده اید یا می شناسید که ساعت 10 صبح با عجله خودشان را به مدرسه فرزندشان می رسانند و ناهار، دفتر و کتابی را که او فراموش کرده است با خود به مدرسه می برند. چرا این مادران برای نجات فرزندشان این کار را انجام می دهند؟ چرا اجازه نمی دهند بچه ها ببینند بی مسوولیتی چه نتایجی دارد؟ چرا نمی گذارند کودک شرایطی را تجربه کند که خودش به وجود آورده است؟

اگر یک بار فرزندتان فراموش کرد غذایش را با خود به مدرسه ببرد، بهتر است به جای این که سریع غذا را به او برسانید، اجازه دهید شرایط را تجربه کند و ببیند بی مسوولیتی او چقدر دردسرساز می شود. البته مادرها هم باید سعی کنند در این شرایط کمی راحت تر برخورد کنند و طوری نشان دهند که مشخص شود انجام کارهای مربوط به کودک وظیفه آنها نیست.

شاید شما هم از این که فرزندتان یک روز گرسنه بماند ناراحت شوید، شاید دوست نداشته باشید او را در سختی ها تنها بگذارید. اما باید بدانید گاهی لازم است کودک نتیجه کارش را ببیند تا دیگر آن را تکرار نکند.

البته در این موقعیت، فرزند شما نه تنها مسوولیت پذیری را می آموزد، بلکه می فهمد چطور باید در شرایط سخت و دشوار زندگی از خودش مراقبت کند. به عنوان مثال اگر روزی ناهارش را با خود به مدرسه نبرد، می تواند غذا را با یکی از دوستانش شریک شود یا این که با مقدار کمتری غذا خودش را سیر کند.

 

آموزش مسوولیت پذیری به کمک شیوه های عملی

اگر پدر و مادر خودشان افرادی مسوول باشند، نیمی از راه طی شده است؛ چون بچه با دیدن رفتار آنها می آموزد چطور مسوولانه برخورد کند. اما نیمه دیگر راه را باید به او بیاموزید و نشان دهید چگونه انسان مسوولیت پذیری باشد:

• به او مسوولیت هایی مناسب سنش بدهید.

• با کارها و مسوولیت های بیش از حد، کودک را خسته و دلزده نکنید.

• از او انتظار داشته باشید فردی مسوول باشد و مسوولیت کارهایش را بپذیرد.

• هیچ وقت او را فردی غیر مسوول و فراموشکار ندانید؛ حتی زمانی که مسوولیت هایش را انجام نمی دهد، او را مورد تمسخر و سرزنش قرار ندهید.

• به او در برنامه ریزی و سازماندهی درس ها و تکالیف مدرسه کمک کنید.

• بگذارید او مسوولیت کارهای اشتباهش را بپذیرد و شرایطی را که خودش ایجاد کرده است، تجربه کند.

 

 


  
  

آیینه و شیشه


جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست ...
عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟
گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
گفت: خودم را می بینم !
عارف گفت: ولی دیگر دیگران را نمی بینی !
آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند و آن چیزی نیست جز "شیشه"
اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی
این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن :
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت می کند.
اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند !
تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری، تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری ...



90/12/19::: 10:57 ع
نظر()
  
  

مفهوم خانواده

با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم
اووه ! معذرت میخوام … من هم معذرت میخوام.
دقت نکردم … ما خیلی مؤدب بودیم، من و اون غریبه خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم؛ اما در خانه با آنهایی که دوستشان داریم چطور رفتار می کنیم ؟!

کمی بعد از آنروز، در یک غروب غمگین مشغول پختن شام بودم. دخترم خیلی آرام کنارم ایستاد اما همینکه برگشتم به او خوردم و تقریبا انداختمش ولی بدون کمترین توجهی با اخم به او گفتم: "اه ! ازسرراه برو کنار" قلب کوچکش شکست و رفت ! اصلا نفهمیدم که چقدر تند حرف زدم ...

وقتی توی رختخوابم بیدار بودم صدای آرام خدا در درونم گفت:
وقتی با یک غریبه برخورد میکنی، آداب معمول را رعایت میکنی اما با بچه ای که دوستش داری بد رفتار میکنی !
برو به کف آشپزخانه نگاه کن. آنجا نزدیک در، چند گل پیدا میکنی.
آنها گلهایی هستند که او برایت آورده بود. خودش آنها را چیده. صورتی و زرد و آبی ...
او تنها به این خاطر آرام ایستاده بود که سورپرایزت بکنه
هرگز اشکهایی که چشمهای کوچیکشو پر کرده بود ندیدی

در این لحظه بود که احساس حقارت کردم و بی امان اشکهایم سرازیر شدند.

آرام رفتم و کنار تختش زانو زدم ... بیدار شو کوچولو، بیدار شو. اینا رو برای من چیدی؟
گفتم دخترم واقعاً متاسفم از رفتاری که امروز داشتم. نمی بایست اونجور سرت داد می کشیدم
دخترم گفت : اشکالی نداره مامان چون من به هر حال دوستت دارم مامان
من هم دوستت دارم دخترم
و گلها رو هم دوست دارم
مخصوصا آبیه رو ...

کوچولوی من ادامه داد : اونا رو کنار درخت پیدا کردم ورشون داشتم چون مثل تو خوشگل هستن. میدونستم دوستشون داری، مخصوصا آبیه رو ...


آیا میدانید که اگر فردا بمیرید شرکت یا موسسه ای که در آن کار میکنید به آسانی در ظرف یک روز برای شما جانشین جدیدی می آورد؟
اما خانواده ای که به جا میگذارید تا آخر عمر فقدان شما را احساس خواهد کرد؟
و به این فکر کنید که ما خود را عجیب وقف کار میکنیم و به خانواده مان آنطور که باید اهمیت نمی دهیم!

چه سرمایه گذاری ناعاقلانه ای !
اینطور فکر نمی کنید؟!
به راستی کلمه "خانواده" یعنی چه ؟!


 


  
  


تغییر دنیا


بر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است: "کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم. بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است من باید انگلستان را تغییر دهم. بعدها انگلستان را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم. در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم. اینک که در آستانه مرگ هستم می فهمم که اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم، شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم!"



90/12/19::: 3:8 ع
نظر()